در دل کوهستانهای غرب ایران، قادر با دستان پینهبستهاش آجر روی آجر میگذاشت و در دل رویای آیندهای روشن برای فرزند چهارمش را میپروراند. اما در یک روز داغ تابستانی، آسمان سردشت به رنگ مرگ درآمد و بمبهای شیمیایی همه چیز را در یک لحظه به کابوس بدل کردند.
در دل کوهستانهای غرب ایران، قادر با دستان پینهبستهاش آجر روی آجر میگذاشت و در دل رویای آیندهای روشن برای فرزند چهارمش را میپروراند. اما در یک روز داغ تابستانی، آسمان سردشت به رنگ مرگ درآمد و بمبهای شیمیایی همه چیز را در یک لحظه به کابوس بدل کردند.